آلزایمر هم گزینه خوبیه
وقتی احساسات فعال میشه، وقتی خیالت رو رها می کنی تا هر جا می خواد بره، وقتی زحمت نمی دی به خودت تا ذهنت رو خرج چیزای مهم کنی، فکر کردن تبدیل میشه به یه آرزوی دور.
وقتی اون قدر به خیالت مجال داده باشی تا بی پروا بتازونه ، میشه مثل یه اسب وحشی که هرچی تلاش کنی تن به افسار نمیده و توی مهم ترین و حساس ترین جا ها وقتی می خوای ذهنت رو جمع و جور کنی تا درست فکر کنی و به یه نتیجه صحیح برسی ، میبینی که این اسب وحشی هیچ رقمه با تو راه نمیاد و هر کاری کنی ، تصمیمت میشه یه تصمیم از سر احساسات و رویاها نه از سر عقل.
درکیرم با این اسب وحشی، با هیچ چیز اون قدر درگیری نداشتم که با ذهن خودم دارم. کاش فراموشی بگیرم از همه ی خوراک های این چموش لذت بخش. ازهمه کتاب ها و فیلم ها و آهنگ و تخیلات.
از همه ی دنیا های خیالی که ساختم، همه شخصیت های خیالی که باهاشون زندگی کردم ، از هرچیزی که وقتی به یه مشکل بر می خورم به جای رویارویی با مشکل بهش پناه می برم.
یه با یه بنده خدایی گفت: ما فکر کردن بلد نیستیم، ما به جای تفکر کردن، تخیل تفکر می کنیم.
چقدر درست می گفت، چقدر.
پ.ن: چی خواستم بگه چی شد. تهش می خواستم بگم وقتی تصمیم گرفتید فلان ساعت درس بخونید قبلش نرید فیلم ببینید یا کتاب بخونید. موقع درس خوندن هی ذهنتو وول وول می خوره که بره سمت اون داستانه.